(14)دارم برای رنگِ تنت گریه می کنم/پای نفس نفس زدنت گریه می کنم
دور کردن شما از شهر پدریتان از حرم جدتان ، زندگی در سایه
ی تهدید و مراقبت خلفای
جور شاید به اندازه ی همین زهری که به کامتان ریختند تلخ و جانکاه بود. بیست سال در خانه ای زندگی کردید که آرامگاه ابدیتان شد.
چه لحظه ی سختی بود لحظه ی وداع پدر و پسر.تنها او در کنارتان بود. روحتان که پر کشید، فرزندتان حسن برپیکرتان نماز خواندند و بعد هم مراسم تشییع و تدفین.
و حالا بار سنگین امانتی بود که بر شانه های مولایمان امام حسن عسکری قرار گرفته بود.
یا صاحب الزمان ! مولای من آجرک الله که این روزها صاحب عزای حقیقی شما هستید.آقا به خانه ی پدریتان دعوتمان نمی کنید؟
قرارمان کجا باشد؟حرم جدتان ، یا کنار سرداب مقدس ، شاید هم کنار مزار بی نشان مادر...
تنها امام سامره تنها چه می کنی؟ در کاروان سرای گداها چه می کنی؟
دارم برای رنگِ تنت گریه می کنم پایِ نفس نفس زدنت گریه می کنم
باور کنیم حرمت تو مستدام بود؟ یا بردن تو بردنِ با احترام بود؟
باور کنیم شأن تو را رَد نکرده است؟ این بد دهانِ شهر به تو بد نکرده است؟
گرد و غبار، روی تو ای یار ریختند روی سرِ تو از در و دیوار ریختند
مردِ خدا کجا و این همه تحقیر وایِ من بزم شراب و آیه ی تطهیر وایِ من
هرچند بین ره بدنت را کشید و بُرد دستِ کسی به رویِ زن و بچه ات نخورد
باران نیزه، نیزه نصیب تنت نشد دست کسی مزاحم پیراهنت نشد
این سینه ات مکان نشست کسی نشد دیگر سر تو دست به دست کسی نشد
صلی الله علیک یا ابا عبدالله
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم
شعر از : علی اکبر لطیفیان
- ۹۵/۰۱/۲۱