نوبت
خلافت که به معتز پسر متوکل رسید ،دیگر حضور شما برایش غیر قابل تحمل بود..
مامورانش به شدت شما را زیر نظر داشتند.حتی دوستان نزدیک شما گاهی از حالتان بی
خبر بودند. یک سال از حکومتش می گذشت که بالاخره کاسه ی صبرش لبریز شد. او
بود که دستور داد شما را مسموم کنند. زهر را که به شما خوراندند ، بیمار شدید.بزرگان
حکومت به عیادت شما آمدند ، شیعیا ن و دوستانتان هم . وقت رفتن بود. فرزندتان ابو محمد امام حسن عسکری علیه
السلام بر بالین شما بود .او را از رفتنتان آگاه کردید و ودیعه های امامت را و هر
آنچه که از پدران معصومتان نزد شما بود به او سپردید و به عنوان جانشینتان به همه معرفی
کردید.روز سوم رجب سال 254( ه.ق) بود که پرنده ی روحتان به ملکوت پرواز کرد در حالی که 41 سال از عمرتان می گذشت. امام حسن عسکری علیه
السلام بر پیکرتان نماز خواند. مردم زیادی در مراسم تشییع شما حاضر شده بودندو بی
اختیار اشک می ریختند. وزرا ء و مسئولین حکومتی هم بودند. خودتان خواسته بودید
همان اتاق منزلتان که محل عبادت و مناجاتتان بود آرامگاه ابدی شما بشود.
زیر
لب با خودم زمزمه می کنم “یا عدتی عند العدد و یا رجائی و
المعتمد و یا کهفی و السند و یا واحد یا أحد، یا قل هو الله أحد أسئلک اللهم بحق
من خلقته من خلقک و لم تجعل فی خلقک مثلهم أحدا، أن تصلی علیهم و افعل بی ....”. شما این دعا را زیاد می خواندید و از خدا خواسته بودید هر کس بعد
از شما و بر مزارتان آن را بخواند درهای اجابت الهی به رویش گشوده شود .و پرنده ی
دعا کجا سبکبال تر است جز در آستان آسمانیتان که فرشتگان خدا معتکف حرم ملکوتی شما
هستند و مامور معراج دعای دوستانتان. مهربانی
ِ محض شما هستید و خدا خواست که آغاز و پایان هر خوبی
و
نعمتی هم شما باشید.
و
بکم ینزل الغیث ... و بعد از هزار سال هنوز باران مهربانی شماست که بر ما می بارد.
سید ما ، مولای ما دعا کن برای ما...
عنوان از :سید حمید رضا برقعی بگذارید کمی از غمتان بنویسم / دو سه خط روضه از این درد نهان بنویسم