امام نقی علیه السلام ، خورشیدِ در تبعید

شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم

امام نقی علیه السلام ، خورشیدِ در تبعید

شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم

هادی! امامنا التقی المتقی، سلام
نور دهم! امام علی‌النقی، سلام

چون جامه که بر قامت زیبا بنشیند
مهر تو به دلهای مصفا بنشیند
هرکس به دلش مهر تو آقا بنشیند
مهرش به دل حضرت زهرا بنشیند

تو با "حسین" فرق نداری، فقط کمی
نامت غـریب مانده میان غـریب‌ها
فما إَحلی إَسمائَکُم
و چه شیرین است نامهایتان
صلی الله علیک یا ابا عبدالله

ای هدایت نجیب! آسمانی غریب!
مضطریم و منتظر، یادگار تو کجاست؟
اللهم عجل لولیک الفرج

وَ جَعَلَنِی مِمَّنْ یَقْتَصُّ آثَارَکُمْ وَ یَسْلُکُ سَبِیلَکُمْ
و خداوند مرا از آنانى قرار دهد که از آثار شما متابعت مى‌کنند و به راه شما مى‌روند

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

اهل بصره بود و از سران واقفیه 1 نامش جعفر بن قاسم هاشمی بود. یک روز امام هادی علیه السلام  او را در کوچه های سامرا دید.

نزدیک یکدیگر که شدند، امام علیه السلام اشاره ای به او کردند و فرمودند:" تا کی در خواب هستی؟ وقتش نرسیده که بیدار شوی؟ "

جعفر حس کرد چیزی در درونش فرو ریخت.دلش فشرده شد.کیمیای کلام امام هادی علیه السلام کار خودش را کرده بود...

چند روز بعد برای یکی از فرزندان خلیفه ناراحتی پیش آمد و نذر کرد ولیمه بدهد.امام هادی علیه السلام هم  دعوت شده بودند.

مجلس مهمانی به احترام امام علیه السلام غرق سکوت و آرامش بود.

جوانکی که  اهل مزاح و مسخره بازی بود خواست فضای مجلس را عوض کند و شروع کرد به  شوخی کردن و لطیفه گفتن.

امام هادی علیه السلام خطاب به او فرمودند:" این چه کاری است که تو می کنی؟ اینطوری شادی می کنی ؟!

در حالی که از یاد خدا غافل شدی؟! تو بعد از سه روز در میان اهل قبور دفن می شوی."

همه تعجب کردند.منتظر بودند تا یک بار دیگر حقانیت امام هادی علیه السلام برایشان ثابت شود.

جوانک بذله گو پشیمان شد و از کارهای ناشایست خود دست برداشت.

فردای آن روز مریض شد و روز سوم همان شد که امام هادی علیه السلام به او خبر داده بود.2

آقای من ! توی این کوچه های نا امن آخر الزمان که شبهه ها و تردیدها مثل هوا پراکنده اند  و نرم و آرام بی آنکه بدانم در جانم می نشینند

و دجالها با فتنه های رنگارنگ دل و دینم را نشانه رفته اند

کاش می شد یک روز توی کوچه ای گذرم به شما می افتاد،

کاش می شد  بنشینم در مسیر عبورتان  

کاش به دل من هم نهیب می زدید...

بی‌خواب‌تر از گردش هذیان بر لب       بی‌تاب‌تر از جان پریشان در شب

بی‌رؤیت روی او بلاتکلیفم                   مثل گل آفتاب‌گردان در شب   3 

اللهم عجل لولیک الفرج

عنوان از : مسعود اصلانی

1. عده ای که خود را شیعه می دانند امامان را کمتر از دوازده نفر می دانند که واقفیه از جمله این گروههاست در بیشتر موارد، منظور از واقفیه کسانی هستند که در امام کاظم(ع) توقف کردند و ولایت امام های بعد از ایشان را نپذیرفتند.(پایگاه اطلاع رسانی حوزه)

2. اعلام الوری طبرسی: ج 2، مناقب ابن ‏شهرآشوب: ج 4، ص 401، الثاقب فی المناقب: ص 536، ح 474، اثبات الهداة: ج 3، ص 370، ح 35.

منبع: چهل داستان و چهل حدیث از امام علی هادی؛ عبدالله صالحی؛ مهدی یار.

3. محمد مهدی سیار

  • پریسا انصاری

(9)مرا هم به نام کوچکم بخوان...

پنجشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۳۴ ق.ظ

دوران خلافت واثق – خلیفه ی عباسی – بود که روزی  عده ‏ای از آشوب گران برای دست گیری عرب‏های بیابان نشین و ظلم و اذیت آن‏ها، وارد مدینه شدند . ابوهاشم از یاران نزدیک ابن الرضا امام هادی علیه السلام همان روز خدمت امام علیه السلام بود.

امام هادی علیه السلام رو به ابو هاشم کردند و فرمودند: ای ابوهاشم! برخیز، تا با همدیگر بیرون برویم و این افراد آشوب گر و نیز سر دسته‏ ی آن‏ها را ببینیم که در چه وضعیتی هستند.

همراه امام از منزل خارج شدند و بعد از قدری پیاده روی کناری ایستادند.

سردسته ی آشوبگران که به نزدیکی امام نقی علیه السلام رسید ، امام با او به زبان ترکی صحبت کردند .او از اسبش پیاده شد و دو دست امام را گرفت و بوسید.

ابو هاشم نمی توانست تعجبش را پنهان کند.حس کنجکاوی او را به سمت سر دسته ی آشوبگران کشاند.می خواست بداند بین او و اباالحسن امام هادی علیه السلام چه گذشته است که اینطور منقلبش کرده.

ابوهاشم با اصرار از او خواست تا علت پیاده شدنش از اسب و تواضعش را نسبت به امام برایش بگوید.

مرد از ابوهاشم پرسید که "آیا این مرد پیغمبر است؟" و وقتی با پاسخ منفی او مواجه شد ادامه داد: : این مرد مرا با نامی صدا کرد که درکودکی، در شهرهای خودمان مرا به آن نام صدا می‏کردند و کسی از آن خبر نداشت و آن را نمی‏دانست، بجز این مرد!1

مولای من ! مرا هم به نام کوچکم بخوان ...

با من هم به زبان مادری ام سخن بگو...

شاید دل من هم نرم شود ، شاید من هم مثل آن مرد از اسبم پیاده شوم

راکب الحرون أسیر نفسه2

کسی که بر اسب سرکش سوار است اسیر هوای نفس خویش است ... این جمله ی خودِ شماست.

پس مرا هم به نام کوچکم بخوان ...

اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و سرالمستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

1.اعلام الوری طبرسی: ج 2، ص 117، الخرایج و الجرائح: ج 2، ص 674، ح 4، الثاقب فی المناقب: ص 538، ح 478

منبع: چهل داستان و چهل حدیث از امام علی هادی؛ عبدالله صالحی؛ مهدی یار.ashoora.ir

2.مسند الامام الهادی، ص 304

  • پریسا انصاری

کودک1 که بودم یک روز همراه پدرم مقابل درب خانه متوکل ایستاده بودیم.گروه زیادی از مردم هم حضور داشتند.

همانجا بود که ابن الرضا امام هادی علیه السلام را دیدم.به محض ورودِ ایشان مردم به احترامشان پیاده شدند.

 پس از ورودشان به داخل خانه ، شنیدم که بعضیها  می گفتند که چرا ما به خاطر" او " از مرکب پیاده شویم ؛
نه سنش از ما بیشتر است و نه شرافتش! و قسم خوردند که دیگر این کار را نکنند.

ابوهاشم جعفری2 هم قسم خورد که وقتی آنها امام را ببینند با فروتنی به احترامش پیاده خواهند شد.

نگاه حضرت که به آنها افتاد  دست خودشان نبود ، ناخودآگاه به ایشان ادای احترام کردند و پیاده شدند. ابوهاشم راست گفته بود.

یا صاحب الزمان ، و من هر روز منتظرم هر روز دعای اللهم ارنی الطلعة الرشیدة  

را زمزمه می کنم تا  شکوه و عظمت  الهی که از پدر بزرگ عزیزتان امام هادی علیه السلام  به ارث برده اید را ببینم...

شاید قلب زنگار گرفته ی من هم نرم شود...

شاید من هم  سر به راه بشوم ...

آقای من ،

ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن           خیری ندیده ایم از این اختیارها

سید ما ، مولای ما ، دعا کن برای ما

اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها والسر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک

*علی اکبر لطیفیان

1.محمد بن حسن اشتری علوی

2. از شیعیان امام هادی علیه السلام

3.از دعای ندبه

  • پریسا انصاری