(9)مرا هم به نام کوچکم بخوان...
دوران خلافت واثق – خلیفه ی عباسی – بود که روزی عده ای از آشوب گران برای دست گیری عربهای بیابان نشین و ظلم و اذیت آنها، وارد مدینه شدند . ابوهاشم از یاران نزدیک ابن الرضا امام هادی علیه السلام همان روز خدمت امام علیه السلام بود.
امام هادی علیه السلام رو به ابو هاشم کردند و فرمودند: ای ابوهاشم! برخیز، تا با همدیگر بیرون برویم و این افراد آشوب گر و نیز سر دسته ی آنها را ببینیم که در چه وضعیتی هستند.
همراه امام از منزل خارج شدند و بعد از قدری پیاده روی کناری ایستادند.
سردسته ی آشوبگران که به نزدیکی امام نقی علیه السلام رسید ، امام با او به زبان ترکی صحبت کردند .او از اسبش پیاده شد و دو دست امام را گرفت و بوسید.
ابو هاشم نمی توانست تعجبش را پنهان کند.حس کنجکاوی او را به سمت سر دسته ی آشوبگران کشاند.می خواست بداند بین او و اباالحسن امام هادی علیه السلام چه گذشته است که اینطور منقلبش کرده.
ابوهاشم با اصرار از او خواست تا علت پیاده شدنش از اسب و تواضعش را نسبت به امام برایش بگوید.
مرد از ابوهاشم پرسید که "آیا این مرد پیغمبر است؟" و وقتی با پاسخ منفی او مواجه شد ادامه داد: : این مرد مرا با نامی صدا کرد که درکودکی، در شهرهای خودمان مرا به آن نام صدا میکردند و کسی از آن خبر نداشت و آن را نمیدانست، بجز این مرد!1
مولای من ! مرا هم به نام کوچکم بخوان ...
با من هم به زبان مادری ام سخن بگو...
شاید دل من هم نرم شود ، شاید من هم مثل آن مرد از اسبم پیاده شوم
راکب الحرون أسیر نفسه2
کسی که بر اسب سرکش سوار است اسیر هوای نفس خویش است ... این جمله ی خودِ شماست.
پس مرا هم به نام کوچکم بخوان ...
اللهم صل علی فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها و سرالمستودع فیها بعدد ما احاط به علمک
1.اعلام الوری طبرسی: ج 2، ص 117، الخرایج و الجرائح: ج 2، ص 674، ح 4، الثاقب فی المناقب: ص 538، ح 478
منبع: چهل داستان و چهل حدیث از امام علی هادی؛ عبدالله صالحی؛ مهدی یار.ashoora.ir
2.مسند الامام الهادی، ص 304
- ۹۴/۱۲/۲۰